مادر
مادر
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 14 تير 1390برچسب:, توسط یاس تنها | نظر بدهید

دیشب بالای سر خیال مادرم نشسته بودم .
:::
آرام و راحت بود .از کار و بارم پرسید .گفتم ملالی نیست جز دوری تو مادر و آهسته گفتم « تو باور مکن »

دارم از دوریت می سوزم مادر !

گاه گاه مرغ دلم را در آسمان خاطراتم به پرواز در می آورم به یاد روزهای با مادر بودن .

مادر! چه بنالم از فراقت .

کبوتر دلم بر بام بلند سال ۶۲ می نشیند یاد دارم که از مدرسه آمده بودم و در خانه شلوغ بود . بچه های سپاه آمده بودند و خبر از گم شدن فرزندت در منطقه ی جنگی تنگ چذابه داده بودند . خدا می داند چه بر سر تو آمد زیرا من مادر نیستم که این چیزها را درک کنم و فقط نظاره گر اشک های در گلو مانده ات بودم و شنونده ی ناله های « امان از دل زینب »تو.

خدا می داند زینب (س) چه مصیبتی را متحمل شد زمانی که تمام جوانان بنی هاشم و به خصوص حسین (ع) را در خون غلطیده و بی سر دید .

آن روز بود که از خدا برایت صبر مسئلت کردم.

به یاد دارم که روزها در غیاب ما می نشستی و می گریستی و تا می آمدیم اشکت را فرو می خوردی مبادا ما بغض کنیم .

کم کمک آب شدی مادر. به ظاهر با نبود پسرت خوکرده بودی تا سال ۶۸ و درصدی که به پیدا شدنش دل بسته بودی با هزاران امید در کنار رادیو می نشستی و به اسم اسرای آزاد شده گوش می دادی اما هر روز نا امید تر از روز قبل می شدی و این نا امیدی را پشت لبخندت پنهان می کردی ولی بازیگر خوبی نبودی چرا که ما این را به وضوح می دیدیم.۱۵ سال دیگر هم سوختی و دم بر نیاوردی تا سال ۸۱ که شهدای مفقدالاثر را می آوردند و چه مشتاقانه منتظر بودی مادر! گل از گلت شکفت وقتی که گفتند فرزندت می آید.وچه زیبا خبر آمدنش را به آغوش کشیدی و از چشمان ضیف شده از چشم انتظاریت اشک شوق جاری شد و برقی ساطع شد که از توصیفش عاجزم. خوشحالی کردی از اینکه دیگر بلاتکلیف نیستی. از اینکه خدا قربانیت را پذیرفته است .

گفتم : خوشحالی ؟با ابهت عجیبی گفتی: فرزندم می آید چه بهتر از این ؟

فردا رسید « زاهد »ت آمد شیرینی پخش کردی گلاب می پاشیدی بر تابوت قهرمان خفته ات گل ریختی بر مزار یل نام آورت و چه زیبا غم شادی را یکجا مهمان کرده بودی .

یادم می آید می گفتی پسرم آمد و من هم جایگاهی دارم برای نشستن در بین مادران شهید دیگر مثل ام البنین خود را بر صورت قبرهای خالی نمی اندازم .

می دانم پسرم این جاست . او در کنار من است .

اما آن قدر انتظار کشیده بودی که دیگر این چیزها خوشحالت نمی کرد و تنها آرزویت رسیدن و دیدار او بود و طولی نکشید که به دنبال خوابی که تعبیرش را نمی دانستم به دیدار معبود در کنار فرزندش شتافتی . اما مادر تو دلخوش از وصال به معبود و در کنار آن فرزند شهیدت و من دلسوخته از فراق مادری مهربان همچنان می سوزم.
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: